کوچــه هـای بـی بهــار... چه خوش صید دلم کردی، بنـازم چـشم مستت را ...
| ||
|
گذر کردم بر کوچه ای پر از کهنه خاطرات؛ که قلبم در آن جا مانده بود.
چون عقابی در پی طعمه ای. ولی نمی یابد اثر... گوشهایم مانده تا پر شود از آهنگ خرامیدنش... اشک منتظر تا برقصد از شوق دیدنش... و نفسی که بند آید زتماشای سرو تنش!
مست از عطر تنش، پروانه وبلبل بود، __ من نیز مشتاق وصال... بر در باغ اما پیرمردی لجوج، پرهیبت و اقتدار، فشرده چوبدست قدرتش در مشت، کزو برآید هرکار، کزو می بارد غم بردل روزگار، مجال نگاه بر گلم هم نداد! چه بی رحم مرا از در باغ می راند! « نه نمی شود. دست بردار...!! » چه موذیانه در گوشم می خواند... مرا با چوبدست قدرتش ، سوی کوچه ای دیگر راند. کوچه ای که نه باغ دارد نه گل، نه پروانه اش می رقصد، نه مست می خواند بلبل! ____ رفتم اما دلم با من نیامد ____ *** عمریست مسلک کوچه های بی بهارم! لیک دانستم کنون: « زندگانی... یا رهایی حتی از آن... هیچ اختیاری نیست !!! »
فرزاد سیامری- اسفند 1389- آبادان
نظرات شما عزیزان: [ برچسب:کوچه های بی بهار, ] [ ] [ فـــرزاد سیامری ]
|
|
] [ Weblog Themes By : iran skin ] |